Thursday, October 20, 2011

شب بخیر

میخاستم یه چیزایی بنویسم
که الان دیگه حوصله تایپ و اینا ندارم
مخمم کار نمیکنه ساعت خابمه چون

5 comments:

Sahba said...

چيزي بنويس ديگه، دو شبه بدون اينكه وبلاگتو بخونم دارم ميخوابم

Sahba said...

سلام آتنا

Sahba said...

chetori?

Sahba said...

man raftam bekhabam, shab bekheyr

Unknown said...

سلام علی خوبم
علی چند شب پیش خواب دیدم یه جای بزرگی هستم که وسطش یه مجسمه اس
طبقه بالای یه برجی چیزی
که اون مجسمه هه از همه جای شهر معلوم بود
من اتقدر زدم به مجسمههه که ریده شد بهشو کج شد
بعد تو خوابم اونجا کلن واسه بابای تو بود
بقیه نداشت خوابم که ببینم چی شد دیگه