Monday, October 3, 2011

ساعت یازده اس آتنا
برو بگیر بکپ
این دشک رو پهنش کن این کامپیوترو خاموش کن
به زهنت آرامش بده
انقد به رابطه ها فکر نکن
انقد فکر نکن اصن
این روزا انقد فکر کردی گاییدی خودتو
حواس پرت شدی
هیچ وقت این طور حواس پرت نبودی
بسه دیگه فکر کردن
به چی فکر میکنی آخه
اول وآخرش میدونی که هیچی تو ای زندگی لنتی ارزش نداره
هیچی
همش دوروبرت رو گرفته تا برینه بهت
همه چی و همه اون آدم ها
میان و میرن
ساعت یازدو و نه دیقس آتنا
از اتاق خواهرات صدای دعوا میاد
این دو تا همیشه با هم دعوا دارن
چون تویه یه اتاق با هم هستن
یه شب این میخاد زودتر بخابه یه شب اون
هیچ وقتم هماهنگ نیسن
یازده و ده دیقه شد
نه یازدهو یازده دیقه اس
به ساعت که نگاه کنی
چهار تا یک میبینی کنار هم
بچه که بودم چقد  11:11 دیقهرو دوس داشتم
00:00
رو هم همین طور
الان دیگه بچه نیستم
اما میتونم یه وقتا خیلی شبیه به اون موقع ها بشم
خیلی شبیه
اما نه خودش
پای چپم خاب رفته
کوچولو کوچولو تکنش میدم
دارم یه موزیک گوش می دم داره میگه
ای ام هانتر
 من زبانم خوب نیس زیاد


















امروز تو اتوبوس در پشت گوشیم واسه چند دیقه گم شد
تو اون چند دیقه داشتم فکر می کردم که بدم میاد دیگه از این گوشیم و خیلی وقته دارمش و دیگه دوسش ندارم و از این حرفا
اما بعد پیدا شد
یکی رو یه صندلی نشسته بود روش
که هر قد فکر کردم نفهمیدم چجوری از اونجا سر در آورده
حالا اینا مهم نیس
دره که پیدا شد یه حس خوبی داشت
سریع زدم جاش الانم میخوام چسب کاغذی بزنم روش که دیگه گم نشه
اون موقع که این اتفاق افتاد گفتم اومدم خونه مینویسم میزارم تو بلاگم :)
یه عکس هم هست از اتوبوس
عقب نشسته بودم ته اتوبوس صندلی وسط
عکسرو یواشکی گرفتم
یه جوری انگار داری جاسوسی میکنی
مزه میده آخه
















این خانومه که هس داره میخنده رو اون صندلیه بود



دیگه شد یازدهو بیستو هف دیقه
باید برم بخابم که فردا صب بیدار شم درس که برم سر کار
اه اه تازه فردا سه شنبه اس
کو تا تعطیلیه آخر هفته
دلم تعطیلی میخاد
دلم استراحت میخاد
استراحــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
استراحــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

آره استراحت :)

شد یازده و بیست و نه
من رفتم
شب بخیر زندگیه تخمی

1 comment:

Sahba said...

من تورو میپرستم آقای آتنا