Sunday, December 2, 2012

بازم این خورشید لعنتی، نمیزاره نفسمون دربیاد

دستام خشکی شده
مامم تموم شده
شیشو بیستو پنج دیقه ی صب باید پاشم
برای زندگیه بهتری که خیلی طول میکشه تا بیاد
آیندرو ریدن
اما الانو نه
الان همه چی ردیفه
الان بهتر از آیندهاس
دیشب تو خواب به بابام گفتم که کس کشه
برام اس ام اس اومده: ورودت به جمع بزرگ خانواده پارسیان مبارک

Thursday, November 15, 2012

تاناکرا پرِ از لباسای راه راه


آیپادام هشتادو سه درصد شارژ شده
این لپتاپِ خواهرجونه که چند روزی دستم بود
حالا باید پسش بدم
قبل از پس دادنش باید اطلاعاتی که ریختم روشو بردارم
و هیستوریو و کس شرایی که توش موونده رو پاک کنم
و این پست رو سند کنم
آیپادم هشتادو شیش درصد شارژ شده
هشتادو هشت تا
فردا جمعه اس

Thursday, November 1, 2012

مثل نارنیا

یه در مخفی میخام
وابشه به جای خوب

Monday, October 8, 2012

من یک صندلی هستم اما دوست ندارم کسی روی من بنشیند

پانسمان دندونم ریخته 
مزه دارو میده دهنم مزه آهن میده  مزهیه همون چیز تخمی رو میده که باهاش ریشه دندون رو پر میکنن
دو ساعتو نیم روبیرون نشستم 
غذا درس کردم کسی خونه نیس
یکی میکوبه به دیوار
بچه که بودم بقلی ها بنایی داشتن خواهرجونم میگف روحه اومدی آتنا رو ببری اون بنا ها میزدن به دیوار من میگفتم روحه اومدی خواهر جونو ببری؟
مامان میگه زدن به دیوارو دیوار ریخت
سر انگشتمو بریدم 
این تنها کاریه که از دستم بر اومد
فائزه میگه تو میگفتی همیشه واسه من کار هست
لیلا میگه چی شد 
دانیال میگه به تخمم میگه لوس شدی 
منم ریچارد براتیگان میخونم 
زندگی من کلش چسب زخمِ ریچارد . خود من چسب زخمم 

Saturday, September 8, 2012

Friday, August 31, 2012

بهترین  شب زندگی

Sunday, August 5, 2012

اُ اُ اُ اُ


:از چپ به راست
سبزیجات - آب - ادرار- پروتین - مدفوع - گوشت

Tuesday, July 31, 2012

خفه شو ساعت

ساعت سه و سی پنج دیقه اس
این ساعت لعنتی همیشه همه چیو میگه
ساعت: اگه الان راه نیفتی به موقع نمیرسی دانشگا
ساعت: الان وقت خوردن قرصته
ساعت: الان شب ِ وقت خوابیدن
ساعت: بیدار شو صبح لعنتیه رفتنِ گه خونه
ساعت: من یک کیر بزرگم تو کون همه

Sunday, July 29, 2012

202-gorillaz-feel_good_inc_(stanton_warriors_remix)

چیزی نمونده تا آخر دانشگاهِ تخمی، اول به ذهنم رسید کیری اما نوشتم تخمی
هی نشستم و به موهام دست میزنم و به سیمای مودم نگا می کنم تا یه چیزی بنویسم
یادمه علی یه بار گف که فک کردن اینا نمیخاد یا یه همچین چیزی گفت یا اصن همچین چیزیم نبود من اینجوری یادمه
یه رب دیگه وقت خوردن قرصِ
بین هر خط میتونه یه رب فاصله باشه بین خط بالا و این خط میشه یه رب فاصله باشه و من الان قرصمو خورده باشم
میتونه بین این خط و خط بالایی یه ساعت باشه هیچکسم نفهمه که چه زمانی طول کشیده
میشه اینو بنویسم برم حمومو بیام
و اونوقت اینو بنویسم

Wednesday, July 18, 2012

پنگوئن بنفش بریک گیم صورتی



من بریک گیم هستم 
 رویم به چه گندگی نوشته است اما کسی توجه نکرده است
یک روز دانیال من را برای آتنا خرید
 یک روز دیگر آتنا سعی کردی که انقد امتیازجمع کند تا آن عدد هایم 999999 شوند و بعد ببیند چه اتفاقی میافتد وقتی یک امتیاز دیگر هم بگیرد

Monday, June 11, 2012

رکواسکات ای پاچه

فردا آخرین وقته واسه نشون دادن کارای پوسترِ
آخر ترم های تخمی
 بیدار که شدم دلم میخواد ادزیو بشم برم  تو نقشه ببینم کیا رو باید بکشم تا اساسین هامو
بیشتر کنم ، وقتی میرسم اون یارو ها تندی فرار نکنن
آره همین کارو میکنم

Friday, June 1, 2012

:))

خنده الکی

Wednesday, May 16, 2012

IAI

از عکس کاور دانیال شروع شد
اسمش هست عملیات
 (image/adjustments/invert)IAI
 کافیه بریم تو گوگل سرچ کنیم
 invert
اونوقت با عکسای اینورت شده میشه تفریح کرد

Sunday, May 6, 2012

ماکارانی داریم


رویاهای کابل



ساعت ده و دوازده دیقه ایناس
ناخون شست راستم بلند ترین ناخون دستم بود که ترتیبشو دادم الان مثل بقیه اس
ترتیبشو میدم منو یاد اون موقع میندازه تو اتوبوس که میرفیم به طرف جنوب هوا سرد بود شب بود تو جاده بود از یهجا سوز میومد داشتیم یخ میبستیم من گفتم که ترتیبشو میدم بعد چادر مسافرتیا رو گذاشتم جلوش
یادم نیس که هوا بهتر شد یا نه یادمه به زور خابمون میبرد تو هوای سرد
دانیال شاه خشت منو میبره  زنگ میخوره امیرحسینو نوشین میان تو منو عرفان داریم میخندیم دانیال یار منه
اساسین کس خلم میکونه حالت تحو میگیرم بازم بازی میکنم
اتاقم بهم ریختس دوس دارم تمیز باشه 
گوریلاز 
باز میگفت به سوی بینهایت و فرا تر از آن

Friday, April 13, 2012

چیزی که امروز داشتمو اگه میتونستم پرواز کنم به این خوبی نبود


 اگه همین الان دنیا تموم بشه انقد چیزای خوب دارم که هیچ وقت افسوس هیچ کس شری رو نخورم

Tuesday, April 10, 2012

حسی که دارم

شبه
شب خیلی خوبیه. میخام برم بخابم و از خودم راضی ام و از آخر شبی که گزروندم و از اینکه تا آخرین لحضه ای که دانیال بخوابه داشتم باهاش حرف میزدم خیلی خوشحالو هیجان زدم . حس خوب دارم.
دلم برای علی تنگ شده
گشنم نیس
مسواک نزدم یهجوریه حس میکنم دهنم 
خوابم میاد اما هیجان درونمه که نمیزاره بخوابم
دست چپم میخاره کفش واسه گرمای هواس وقتی هوا گرم میشه پوستم بد میشه  دستام یجوری میشه عین تاولای ریز بعد هی میخاره
 آهنگ گوش میدم از دیوید بووی  و خوشم میاد از آهنگه

 یاد این میوفتم که امروز دکتره بهم گفت که خوشش اومد ازم چون جرات داشتمو صادق بودم یاد شالش میوفتم که خوشرنگ بود شاید م روسری بود بنفش و سبز تیره یه همچین چیزی یادم میاد

Friday, March 30, 2012

ببین کی این جاس!!


 از امروزمیخام بنویسم از اینکه چه روز بزرگی بود
 نمیدونم چطور بتونم بزرگیش رو بگم
اما میتونم بگم امروز تند ترین پیتزای عمرم رو خوردم

Sunday, March 25, 2012

Pixies-River Euphrates


میرم تو وبلاگ علی، میرم تو کامنت آخرین پستش. یکی یه کامنتی گذاشته با حسی مادر دوستانه . میرم تو وبلاگ ِ اون
 اونجا یه پست نوشته راجب ِ این گردالیا که باده توش میترکونیمشون  میخونم یه حسی بهم دست میده  از بقل بلاگش میرم تو یه
پستی از یه بلاگ
اه کس شر میگم که برسم به بلاگ ِ قدیمیه تخمیم که بسته باشه که ناراحت بشم که کس شرِ همش
که من یه احمقم

من احمقم تو کمک کردن ببخشید دانیال
قول میدم که بهتر بشم

Friday, March 23, 2012

تاد قرمز است


امروز حالم خوبِ خوبِ و الان فهمیدم دیگه دستم فهمیده که "  ِ " کجاست رو کیبورد

Monday, March 19, 2012

تِـدِ نارنجـی به دنیـا می آیـد


تد کوچولو از خمیر بوجود اومد 
 تو جمع وجوی قبل عید
عید یه جور مراسمه واسه اینکه یه سال گشته
مردم گذشتن سال ها رو جشن میگیرن
گذشتن سالای عمر خودشون رو هم جشن میگیرن
تد کوچولو یه زور قبل جشن بدنیا اومد
امروز روز بزرگِ تدِ نارنجیه
تد نارنجی بلدِ رو دست من وایسه
مثل اون عقابا که بچه بودم دوست داشتم یکی داشتم تا رو دستم وایسه
اون یه فیلِ و این کارو بلدِ!


Friday, March 9, 2012

KitKAt

بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو ی خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــوب

Tuesday, March 6, 2012

آخری مونده

خونه
گریه
شب
ریدن
ریدن
صب
سرسره
عکس
"بدبخت بیچاره"
دست گربه
مترو خلوت
خونه
چت
پلی آل میوزیک
خواب




Saturday, February 25, 2012

من یه احمقم که تا میرسه خونه لاکای انگشت وسطش رو پاک میکنه فقط هم همون دو تا انگشتو لاک زده بوده

تو این پست چیزای دیگه ای نوشته بودم
خیلی شخصی تر از اون بود که اینجا باشه

Thursday, February 16, 2012

این عکس دو نفره ماست





این میز کامپیوتر ِ اما دیروز خیلی بیشتر از این حرفا بود
 آرنجام رو همین بود وقتی که گریه میکردم
شاید باید توی عکس دو نفرمون بغلش میکردم ،ماچش میکردم،دستمو مینداختم دورِ..  دورِ.. دورِ پایش چمیدونم
اما این قرار نبود عکس دونفرمون باشه
قرار بود یه عکس باشه از میز کامپیوتر ،نمیدونم همچین عکسی چه چیزه خوبی داشت ، یه عکس از میز کامپیوتر و کامپیوتر؟
این شد که رفتم رو میز تا کلش بیوفته. کل چیزایی که روش هست
و این که این کاری بود که قبلن نکرده بودم و واسم یه حس عجیب شد یهو . اینکه رو میز کامپیوتر وایساده باشی
و فهمیدم منو اون باید از قبل دوست شده باشیم
شاید از دیروز
شاید از دیروز که اشک های من رفت به خوردش
نمیدونم

(این پستیه که دیشب باید پست میشد)

Tuesday, February 14, 2012

دوخط اول با عکس ها رو میزارم به حساب اسم این پست

صب از خاب بیدار میشی
IMG_2225
جای آینه خالی
IMG_2224


صب از خاب پا میشی
همه چیز یادته همه ریدن های زندگیتو یادته همه چیز از دیشب رو یادته هیچ چی عوض نشده فقط چند ساعت ازش گذشته
وقتی  به مشکل میخورم همیشه اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که فردا صبش که از خاب پا میشم جای خودم نباشم . بیرون از خودم باشم و ببینم که تمام مشکلات رو دوش منی هست که دیگه من نیستم


جای آینه خالیه
جای آینه خالیه جاش اونجاست به اون میخ اما آینه سر جای خودش نیس این مهم نیس که کجاست  میدونم ،تو اتاقه خواهرمه که میخواسته قبل رفتن سر کار آرایش کنه. مهم اینه که آینه نیس و من وقتی که توقع دارم که به جای همیشگی آینه نگا کنم و خودم رو ببینم  جاش می خونم ریپ می

Sunday, January 29, 2012

اين عكسه محيط خارج از اتوبوسه وقتي كه سه راه طالقاني باشي

من تازه ياد گرفتم كه ميشه فارسي نوشت با آيپاد،اينم البته اربيك بود انتخاب كردم نه فارسي
الان اتوبوسم كه داره ميره هفت تير، بايد برم سر كار تخمي و دير هم ميرسم. يه خانثمه گنده تو اين ايسگا سوارشد كه وقتي داشت يه چيزي از كيفش بر ميداشت دستش تقريبن تو صورت من بود! اوووو همين الان جاشو عوض كرد!
ما الان پشت چراغ قرمز هستيم كه تا من بنويسم سيز شد و ردش كرديم.



Friday, January 20, 2012

تیک
پابلیش
تیک 
ریورت تو درفت 

Thursday, January 19, 2012

CAPSLOCK

پسورد جی میل و فیسبوکم فرقشون تو همین کپس لاکه 
الان روشنه اما فارسیه نمیشه فهمید 
HALA MISHE FAHMID !

Monday, January 16, 2012

سلام دکمه نارنجی پاپلیش

این بلاگر لعنتی این چند روزه اصن کار نمیکنه
الان هم امتحانی اومدم توش دیدم کار کرد
حالا موندم چه گوهی بخورم چی بنویسم 
می ترسم الان ننویسم تا چن روز دیگه ام نتونم ینی بالا نیاد که بتونم
همین خوبه اصن 

Thursday, January 12, 2012

پنج شنبه ها ده تا یک

یه هفته مضخرف پیش رومه
یک شنبه ژوژمان عکاسی
دوشنبه ژوژمان هندسه نقوش
چهارشنبه امتحان ایندیزاین

امـــــــــا پنج شنبه خوبه دومین جلسه تصویرسازی

ریدم به دانشگاه
درود بر آتلیه

Sunday, January 1, 2012

بعد یه مدت

بالاخره بعد مدت ها این بلاگر لعنتی باز شد و من میتونم دوباره توش چیز بنویسم . این چند وقته با این سرعت تخمی اینترنت یا هر چیزه دیگه ای که ربط داشت باز نمیشد
علی یه اسم گزاشته روی بالای بلاگش اون بالا اسم بلاگش میاد رایت کلیک البته قبلن هم اسم داشت که من میخواستم ازش بپرسم که عدد از کجا اومده اما خب یادم رفت و عب نداره
امروز رفتم و فیسبوکم را سینگل کردم و بعدش هم ویو از علیصحبا رو زدم، نمیدونم چرا ولی همیشه عادت دارم وقتی که یک تغییری انجام میدم برم از دید چند نفر دیگه هم ببینم که اولین نفر هم از دید علی میزنم که بازم نمیدونم چرا، اینجوری عادت دارم
دیروز میخاستم اینجا داستان شلوار تو خونه ای رو بنویسم که دانشگاه پوشیدم اما حوصلشو ندارم که بخام امروز بنویسم و دیروز هم که بلاگر خراب بود که بخام بنویسم
یک روز هم ناراحت بودم و میخاستم بیام اینجا بنویسم که هیچ چیزی برای بدست آوردن نمونده و چیزی هم برای از دست دادنو اینا منتهی با یه لحن بهتری میخاستم بنویسم. اما خب الانم باز حالم بهتره و لازم نیس که بنویسم
چند روز پیش رفته بودیم خونه خالم و پسر خالم یه داستان گفت که حال منو بهتر کرد و خیلی حال کردم با داستانه
گفتش یه پیر مرده بود که یه الاغ پیر داشته و داشته با الاغه تو باغش قدم میزدهو رو دوش الاغ کلی بار بوده و داشته باهاش بارا رو میبرده در حقیقت . بعدش یهو الاغه با بارش میوفته توی یه گودال وسط باغ این یارو . یه گودال عمیق و بارا هم میوفته روشو و پاش هم میشکنه. بعدش پیرمرده میگه چی کار کنم چی کار نکنم با خودش میگه الاغه که پیر بود و پاشم که شیکسته و اینا من که نمیتونم بیارمش بالاو ارزششو نداره و بهتره که خاک بریزم تو گودالو الاغرو همونجا خاکش کنم . خلاصه شروع میکنه به خاک ریختنو و الاغه هم هی عر عر میکرده . پیرمرده میره چند نفرو میاره و با هم کمک میکننو خاک میریزن رو الاغه که گودال زودتر پر بشه و الاغه بمیره . الاغه هم هی عر عر میکرده. بعد یه مدت میبینن که صدای الاغه دیگه نمیاد . اینا هم توی گودال و نگاه میکننن که چرا دیگه صدای الاغه نمیاد . بع میبینن الاغه وایساده و هر خاکی که اینا میریزن تو گودالو از رو خودش تکون میده و پاشو میزاره و یه استپ میاد بالاتر
پایانه داستان . استپ رو پسر خالم گفت و من یاده اون استپ هایی افتادم که توی باشگاه هست و ما مجبور بودیم روشون شنا بزنیم
البته یه اتفاق بد هم دیشب افتاد و یه یارو بسجیه گنده رو موتور دیشب ساعت 10 اینا که داشتم برمیگشتم خونه با موتور افتاد دنبالم و به من میگف خانم وایسا من مامورم و بعدش من از کجا تا کجا رو یک نفس دوییدم و در همین حین سعی میکردم که با موبایلم خونه رو بگیرم که مامانم بیادو کمکم کنه . و بعدش هیچکسیم نبود تو خیابون و یه جا یه حسینیه بود که چند نفر دمش بودن و من بدو بدو رفتم اونجا و بعدش موتوریه رفت و مامانم اومد دنبالم با یکی از خاهرام و ما اومدیم خونه و چهار تایی(اون یکی خاهرم) گریه کردیم و بعدش هم  خندیدیم