Sunday, January 29, 2012

اين عكسه محيط خارج از اتوبوسه وقتي كه سه راه طالقاني باشي

من تازه ياد گرفتم كه ميشه فارسي نوشت با آيپاد،اينم البته اربيك بود انتخاب كردم نه فارسي
الان اتوبوسم كه داره ميره هفت تير، بايد برم سر كار تخمي و دير هم ميرسم. يه خانثمه گنده تو اين ايسگا سوارشد كه وقتي داشت يه چيزي از كيفش بر ميداشت دستش تقريبن تو صورت من بود! اوووو همين الان جاشو عوض كرد!
ما الان پشت چراغ قرمز هستيم كه تا من بنويسم سيز شد و ردش كرديم.



Friday, January 20, 2012

تیک
پابلیش
تیک 
ریورت تو درفت 

Thursday, January 19, 2012

CAPSLOCK

پسورد جی میل و فیسبوکم فرقشون تو همین کپس لاکه 
الان روشنه اما فارسیه نمیشه فهمید 
HALA MISHE FAHMID !

Monday, January 16, 2012

سلام دکمه نارنجی پاپلیش

این بلاگر لعنتی این چند روزه اصن کار نمیکنه
الان هم امتحانی اومدم توش دیدم کار کرد
حالا موندم چه گوهی بخورم چی بنویسم 
می ترسم الان ننویسم تا چن روز دیگه ام نتونم ینی بالا نیاد که بتونم
همین خوبه اصن 

Thursday, January 12, 2012

پنج شنبه ها ده تا یک

یه هفته مضخرف پیش رومه
یک شنبه ژوژمان عکاسی
دوشنبه ژوژمان هندسه نقوش
چهارشنبه امتحان ایندیزاین

امـــــــــا پنج شنبه خوبه دومین جلسه تصویرسازی

ریدم به دانشگاه
درود بر آتلیه

Sunday, January 1, 2012

بعد یه مدت

بالاخره بعد مدت ها این بلاگر لعنتی باز شد و من میتونم دوباره توش چیز بنویسم . این چند وقته با این سرعت تخمی اینترنت یا هر چیزه دیگه ای که ربط داشت باز نمیشد
علی یه اسم گزاشته روی بالای بلاگش اون بالا اسم بلاگش میاد رایت کلیک البته قبلن هم اسم داشت که من میخواستم ازش بپرسم که عدد از کجا اومده اما خب یادم رفت و عب نداره
امروز رفتم و فیسبوکم را سینگل کردم و بعدش هم ویو از علیصحبا رو زدم، نمیدونم چرا ولی همیشه عادت دارم وقتی که یک تغییری انجام میدم برم از دید چند نفر دیگه هم ببینم که اولین نفر هم از دید علی میزنم که بازم نمیدونم چرا، اینجوری عادت دارم
دیروز میخاستم اینجا داستان شلوار تو خونه ای رو بنویسم که دانشگاه پوشیدم اما حوصلشو ندارم که بخام امروز بنویسم و دیروز هم که بلاگر خراب بود که بخام بنویسم
یک روز هم ناراحت بودم و میخاستم بیام اینجا بنویسم که هیچ چیزی برای بدست آوردن نمونده و چیزی هم برای از دست دادنو اینا منتهی با یه لحن بهتری میخاستم بنویسم. اما خب الانم باز حالم بهتره و لازم نیس که بنویسم
چند روز پیش رفته بودیم خونه خالم و پسر خالم یه داستان گفت که حال منو بهتر کرد و خیلی حال کردم با داستانه
گفتش یه پیر مرده بود که یه الاغ پیر داشته و داشته با الاغه تو باغش قدم میزدهو رو دوش الاغ کلی بار بوده و داشته باهاش بارا رو میبرده در حقیقت . بعدش یهو الاغه با بارش میوفته توی یه گودال وسط باغ این یارو . یه گودال عمیق و بارا هم میوفته روشو و پاش هم میشکنه. بعدش پیرمرده میگه چی کار کنم چی کار نکنم با خودش میگه الاغه که پیر بود و پاشم که شیکسته و اینا من که نمیتونم بیارمش بالاو ارزششو نداره و بهتره که خاک بریزم تو گودالو الاغرو همونجا خاکش کنم . خلاصه شروع میکنه به خاک ریختنو و الاغه هم هی عر عر میکرده . پیرمرده میره چند نفرو میاره و با هم کمک میکننو خاک میریزن رو الاغه که گودال زودتر پر بشه و الاغه بمیره . الاغه هم هی عر عر میکرده. بعد یه مدت میبینن که صدای الاغه دیگه نمیاد . اینا هم توی گودال و نگاه میکننن که چرا دیگه صدای الاغه نمیاد . بع میبینن الاغه وایساده و هر خاکی که اینا میریزن تو گودالو از رو خودش تکون میده و پاشو میزاره و یه استپ میاد بالاتر
پایانه داستان . استپ رو پسر خالم گفت و من یاده اون استپ هایی افتادم که توی باشگاه هست و ما مجبور بودیم روشون شنا بزنیم
البته یه اتفاق بد هم دیشب افتاد و یه یارو بسجیه گنده رو موتور دیشب ساعت 10 اینا که داشتم برمیگشتم خونه با موتور افتاد دنبالم و به من میگف خانم وایسا من مامورم و بعدش من از کجا تا کجا رو یک نفس دوییدم و در همین حین سعی میکردم که با موبایلم خونه رو بگیرم که مامانم بیادو کمکم کنه . و بعدش هیچکسیم نبود تو خیابون و یه جا یه حسینیه بود که چند نفر دمش بودن و من بدو بدو رفتم اونجا و بعدش موتوریه رفت و مامانم اومد دنبالم با یکی از خاهرام و ما اومدیم خونه و چهار تایی(اون یکی خاهرم) گریه کردیم و بعدش هم  خندیدیم