Sunday, May 6, 2012

رویاهای کابل



ساعت ده و دوازده دیقه ایناس
ناخون شست راستم بلند ترین ناخون دستم بود که ترتیبشو دادم الان مثل بقیه اس
ترتیبشو میدم منو یاد اون موقع میندازه تو اتوبوس که میرفیم به طرف جنوب هوا سرد بود شب بود تو جاده بود از یهجا سوز میومد داشتیم یخ میبستیم من گفتم که ترتیبشو میدم بعد چادر مسافرتیا رو گذاشتم جلوش
یادم نیس که هوا بهتر شد یا نه یادمه به زور خابمون میبرد تو هوای سرد
دانیال شاه خشت منو میبره  زنگ میخوره امیرحسینو نوشین میان تو منو عرفان داریم میخندیم دانیال یار منه
اساسین کس خلم میکونه حالت تحو میگیرم بازم بازی میکنم
اتاقم بهم ریختس دوس دارم تمیز باشه 
گوریلاز 
باز میگفت به سوی بینهایت و فرا تر از آن

2 comments:

Danial Mim said...

صدایی افغانیستان

Sahba said...

ماها دوستیم. حتی من