Friday, October 14, 2011

الان حس بد داشتم اینو اینجا نوشتم خوب شدم


یه پسره با باباش داشتن  یه چیزی میچسبوند به دیوار
هی کج میشد و هی نمیتونستن
رفتم جلو گفتم کمک میخواین
یه چیزی جواب داد باباهه درس نفهمیدم یه چیزی شبیه فعلن اینا شنیدم تو جوابش
یه خورده کمک کردم اندازه یه دیقه دیدم یه جورین بعد که برگشتم عفب
خواهرم گفت یارو گفته فکر نکنم
:l

2 comments:

Sahba said...

ميزدى تو دهن بابائه ميگفتى پدر سگ بلند حرف بزن

Unknown said...

=))))
اگه یه وقت زمان برگشت به عقب حتمن این کارو میکنم و میگم