یه پسره با باباش داشتن یه چیزی میچسبوند به دیوار
هی کج میشد و هی نمیتونستن
رفتم جلو گفتم کمک میخواین
یه چیزی جواب داد باباهه درس نفهمیدم یه چیزی شبیه فعلن اینا شنیدم تو جوابش
یه خورده کمک کردم اندازه یه دیقه دیدم یه جورین بعد که برگشتم عفب
خواهرم گفت یارو گفته فکر نکنم
:l
2 comments:
ميزدى تو دهن بابائه ميگفتى پدر سگ بلند حرف بزن
=))))
اگه یه وقت زمان برگشت به عقب حتمن این کارو میکنم و میگم
Post a Comment